سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تا شقایق هست زندگی باید کرد

صفحه خانگی پارسی یار درباره

هوای سرد

    نظر

هوای سرد

 

 

هوا سرد بود .کار پیر زن تمام شده بود و بعد از یک روز سخت و پر کار مثل هر روز .از بیمارستان بیرون آمد.از شدت سرما به خود می لرزید.هوا هم داشت تاریک می شد.پیر زن منتظر ماشین بود ولی بخاطر سردی هوا و شلوغی خیابانها ماشینی برای او نمی ایستاد.پیر زن به فکر فرو رفت.

صغری خانم آخه چقدر بهت گفتم ملافه ها رو از لباسها جدا بذار همه رو ریختی روی هم

صغری:چشم خانم .چشم از بس که فکر و خیال دارم حواسم نبود با هم قاطی کردم .

زن:آخه این جوری که نمیشه که .باید حواست رو جمع کنی . بعد از اینکه کارت تموم شد یادت باشه که امروز نوبت توِِِئه که نظافت کنی باید بمونی .

صغری :نمیشه امروز کس دیگه ای جای من بمونه .آخه می دونیدخانم امروز من ....

زن حرف صغری را نا تمام گذاشت . گفت :

نمیشه که اون هفته هم به بهانه رفتن به بیمارستان  نموندی . گفتی میخوام  ملاقات پسرم .

صغری:شما درست میگید خانم ولی امروز باید زود برم خونه آخه باید برم به دخترم سر بزنم چند روزه مریض افتاده توی خونش .شوهر معتادش هم که اصلا به فکر نیست .بهش قول دادم امروز که حقوقم رو گرفتم ببرمش دکتر.

زن :نمیشه .امروز باید خودت بمونی کسی نمیتونه جای تو بمونه .سعی کن زودتر تمومشون کنی تا به کارهاتم برسی.

صغری :آخه

زن:آخه نداره برو سر کارت

هوا تاریک شده بود .پیرزن از انتظار برای سوار شدن ماشین خسته شده بود و در حالی که به خود می لرزید تصمبم گرفت که راه برود تا شاید ماشینی پیدا شود و او را سوار کند .خیابان پر از ماشین و سرو صدا بود.مردم در رفت و آمد.همه برای رسیدن به خانه و کاشانه خود در حرکت بودند که ناگهان صدای ترمز شدیدی به گوش رسید همه جمع شدند مردم دور هم حلقه زده بودند صداهای مبهمی شنیده میشد.

آخی بمیرم یکی به دادش برسه چه خونی ازش میره کمکش کنید پیر زن بیچاره.

راننده که خیلی هول کرده بود با کمک چند نفر پیر زن را سوار ماشین کردند.

یکی از مردها وسایلی که از کیف پیر زن به بیرون ریخته بود را جمع کرد.تسبیح .یه دسته پول و...

هوا همچنان سردو سردتر میشد .مردم پراکنده شدند .هر کسی به طرفی رفت